هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هیوای آسمانی من

عزیزم

دختر زیبای من.... این روزها بسیار یه تو سخت گدشت. لخطه ها و روزهایی که واقعا فکر نمیکردم تمام شود. من واقعا اعتقاد دارم مهترین وظیقه من کنار تو بودن به تو رسیدن و همراهی و لذت بردن از وکود نارنین توست. در این هفته هت هرچه کردم و تمام روزهای کاریم در مهد فقط به یاد تو بودم و اینکه تو به این وضعیت عادت خواهی کرد یا نه. متاسفانه پدرت هم در سفری طولانی مدت است و جابجایی به منزل جدید هم بسیار روی اخلاق تو تاثیر منفی گذاشت. تا حدی که بعد از خانه آمدنم فقط و فقط کنار من بودی و در آغوش من . و مدام خواسته و گلایه که سر کار نرو مامان. خب من زیاد فکر کردم . ساعات ماری مهد از آنچه تصور میکردم زیادتر بود کار با بچه ها سخت و آموزش مونتسوری نیاز به فکری ...
28 تير 1391

گرفتاری

خیلی وقت از آخرین مطلبم میگذره. دوران بسیار سختی داشتم. از نظر پر کاری البته. دخترکم زیاد کنارم نبوده و بیشتر اوقات در راه آپارتمان جدید و دکوراسیون و تعویض مصالح بودم. از اونجایی که بیشتر مسوولیتها با خودم هست همسرم بیشتر هیوا خانوم رو نگهداری کرده و من حسابی مرد شدم. علاوه بر اینها دوران کار آموزی رو در مهد پشت سر گذاشتم. و دوره دوم مونتسوری رو هفته پیش 3 روز متوالی از صبح تا عصر کلاس داشتیم و هیوای عزیزم تنها بود و این تنهایی زیاد اذیتش کرد. هیوا عادت به مادر کارمند نداره. خیلی باهاش صحبت کردم تا متوجه شد مامان داره میره سر کار و راضی شد من میتونم مربی بچه های دیگه هم باشم. :)) فکر میکرد من باید فقط و فقط مال خودش باشم. و مورد بعدی که برا...
12 تير 1391
1